loading...
خاطرات 73
میثم بازدید : 86 شنبه 18 آبان 1392 نظرات (2)

کسی نگرانم نیست

آرام بغلش کردم  ، دستش را فشردم ،زیر گوشش گفتم برمیـــگردی دیگه؟نه

سرش رو پایین برد !!! ورفت!!

به خیالم تایید کرده بود گفته هایم را!!!

اشک چشم هایم را  که در کاسه جمع کرده بودم!!! از شب قبل

پشتش ریختم !!!

هم آب را هم خودم را !!!

این را میشد از موهای سفیدم فهمید،

از سیگارم فهمید!!!

مادرم میگفت :تا کی ؟؟؟

آرام گفتم:ابد ،تا ابد!!!

پشتت نفرین میکرد !!!

کتم ،نه بهتر بگویم کتی که تو خریده بودی  که با بوی سیگار و عطرت آغشته بود را به تن کردم و در بستم!!!

 سرد بود هم هوا وهم دستانم!!!

برایم مهم نبود !!!

چون بعد از تو کسی نگرانم نیست!!!

میفهمی لعنتی دوست داشتنی ... کسی نگرانم نیست...

میثم بازدید : 112 پنجشنبه 25 مهر 1392 نظرات (1)

 

با سلام امیدوارم لحظات خوشی رو تو این سایت داشته باشید

خاطرات یکی از دوستان

پرسپولیس سرد شده

یه روز از یکی از دوستانم که هم اسم خودم هست پرسیدم !!!!

چرا ما اینقدر کشته مرده فوتبالیم اما تو این گونه سازش میکنی(شد شعر)

اصلا به فوتبال بی میلی نه بازی میکنی و نه بازی میبینی

اشک تو چشاش حلقه زد و گفت :هیچی ،یه روز دربی بود و من بچه بودم نشسته بودم دم تلویزیون

دم ظهرم بود!!! خانواده در حال استراحت (ترجیحا پدر)

گزارشگر میگفت:که حالا توپ زیر پای پیروانی حالا میره جلو پاس میده گل گل

منم اشک تو چشام جمع شد با صدای بلند فریاد زدم گل گل گل چه گلی زد!!!

ناگهان :::شترق

صدای پس گردنی پدرم به من و ی دل سیر کتک

دیگه از اون به بعد فوتبال گذاشتم کنار

میثم بازدید : 66 چهارشنبه 13 شهریور 1392 نظرات (0)

سلام آرزوی موفقیت دارم براتون.....

                                                         داستان ترسناک

برو بگیر بخواب

زنگ زدم در بازشد.رفتم تو از پله ها رفتم بالا با صدای بلند گفتم سلام مامان .....

سکوت تنها علیک من بود....

رفتم در یخچال رو باز کردم یه لیوان آب نوشیدم وپیش خودم فکر کردم مادرم من رو از پنجره منو دیده و در رو باز کرده و خودشم رفته  پشته بوم ...

از پله ها که بالا می رفتم صدای خس خس صدای خسته ای تو گوشم بود برگشتم کسی پشت سرم نبود....

 و  داد زدم مامان اون جایی .............

میثم بازدید : 62 جمعه 08 شهریور 1392 نظرات (0)

 

سنگینی کشتی نگاهت بر موج رفتنم لنگر می اندازد....

ناخدایم بودی ولی من با خدایت میکنم.......

به ما میگویند "آدم زمینی"

چون ما از دنیا فقط زمین خوردن را یاد گرفتیم......

در ادامه مطلب منتظر شما ییم

 

میثم بازدید : 78 پنجشنبه 07 شهریور 1392 نظرات (0)

سلام: برگی از کابوس شبهایم

پنجره احساسم رو به تو خندادن است.ومن نامیدانه امید به دیدار تو دارم

سکوت را خواهم شکست واز پنجره نگاهت به عمق شبهایم خواهم رسید..

چیزی درگوشم زمزه میکند نبودنت را و آن لحظه است که من....

آنجاست که آرزوهایم در مقابل چشمانت تیره وتار میشوند وتو خود می دانی که بزرگترین آرزوی من خواهی بود...

ادامه مطلب را با ما باشید.....


میثم بازدید : 82 دوشنبه 28 مرداد 1392 نظرات (0)

 

شعر قدم میزنم

قدم میزنم این زمینی رو که ،که حتی خودش رو دور میزنه

خیابونا میدون مینن برام،خیالت بازم از سرم میگذره

قدم میزنم زیر بارون بی تو!قدم میزنم تا که خیس تر بشم!

 

 

یه حرفی هنوزم تواین سینمه!نمیدونم اما چجوری بگم!
 
بیا ادامه مطلب

 

 

 

 

میثم بازدید : 70 دوشنبه 28 مرداد 1392 نظرات (0)

سلام امیدوارم لحظات خوشی داشته باشید..........

پرحرف

وسطای کلاس بود که دیدم سرم داره گیج میره،خوابم میاد،استاد ول نمیکنه بس حرف میزنه!!!

به خودم گفتم بخوابم این آبروم رو میبره!!!!

گفتم چی کنم!!!!آهان با نمک بازی در بیارم!!!!

 

سه چهار تا مشت با شدت زدم به دیوار کلاس!!!

 دیدم داره نگاه میکنه!!!گفت:بخدا اون ور دیوار کسی نیست ،واسه چی میکوبی به دیوار ،گفتم:استاد خوابم میومد 2تا زدم تا از خوابم بپرم!!!

ادامش ادمه مطلب

میثم بازدید : 66 یکشنبه 27 مرداد 1392 نظرات (0)

                                              

سلام امیدوارم لحظات خوشی داشته باشید..........

عقده ای

بش گفتم دستت رو بگیر!دستش رو گرفت و من یهو رفتم نشستم و یکی زد زیر ساقش!!!

حالا یه پاش بالا بود از دردکه یکی زدم به اون یکی پاش !!!!!

حالا دیگه افتاده بود زمین با شلنگ  افتادم بجونش اون هم دیگه داشت اشک میریخت!!

به زور ناظم ازش جدا شدم!هان بابا!دست آخر شلنگ و انداختم روش یه نگاه غضبناکی کردم!!!کله ام رو انداختم پایین و رفتم سر کلاسم !

میثم بازدید : 58 یکشنبه 27 مرداد 1392 نظرات (0)

ی روز با 3،4تا از همکلاسی هام تصمیم گرفتیم معلم کلاس پنجم ابتدایی رو تعقیب کنیم

تا ببینیم خونش کجاست(آخه یکی نیس به من بگه چکار داری آخه ،اصلا بتوچه!ها)

هیچی دیگه کلاس که تموم شد پشت سر آقا معلم راه افتادیم!

تعقیب و گریز شروع شد............

می تونم بگم آقا معلم کمی.....

اول از سراه که یه دکان قصابی بود مقداری گوشت ، سپس به سوپر مارکت و بعد هم روم سیاه از

سرچرخ گوجه خرید.............

بقیش بقیه ی مطلب


میثم بازدید : 64 یکشنبه 27 مرداد 1392 نظرات (0)

آقا ی روز نشسته بودبم سرکلاس

هیچی دیگه یهو ناظم(شخصی جهت بخشیدن نظم در مدارس که با خودکار لای انگشت، شلنگ،چوب،شلاق،شمشیر و تفنگ دنبال بچه میدود وتکه کلامش بروبشین بروبشین است)امد تو گفت هی تو بیا این جا !

منه از همجا بی خبر کلاس سومی اینور اونور رو نگاه کردم گفتم:ما آقا ما!با ماید

گفت آره (به من اشاره میکرد با رفیق حرف میزذ"چشاش گاهی چپ گاهی راست  وگاه نمیزد بود")

منو میگی امدم بیرون یه دفع دیدم داره دست به شلنگ میشه

منو گرفت و

میزد و میگفت  فلان فلان شده بچه دیدن که تو فلان کار رو کرد

ادامش ادمه مطلب"واسه شادی روحم صلوات"

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 4,240
  • کدهای اختصاصی
    نرخ طلا و ارزتغییر
    دلار آزاد
    انس جهانی به دلار
    مثقال طلا در بازار
    گرم طلای 18 در بازار
    سکه بهار آزادی
    سکه امامی
    سکه نیم
    سکه ربع
    سکه گرمی